کد مطلب:193490 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:103

علت مسلمان شدن ابوذر چیست؟
ابوبصیر گوید: امام صادق - علیه السلام - به مردی از اصحاب خود فرمود: می خواهی تو را خبر دهم از علت مسلمان شدن سلمان و ابوذر رحمة الله علیهما؟

آن مرد اشتباه كرد و گفت: اما چگونگی و سبب مسلمان شدن سلمان را می دانم، ولی مرا از سبب و چگونگی مسلمان شدن ابوذر آگاه فرما؟

حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: روزی ابوذر - رحمة الله علیه - در محلی به نام «بطن مرّ» گوسفندان خود را می چرانید، كه ناگاه گرگی از طرف راست گوسفندانش پیدا شد، ابوذر با عصای خود او را دور ساخت، گرگ از طرف چپ به گوسفندان حمله كرد، ابوذر او را با عصایش دور ساخت و گفت: به خدا قسم؛ گرگی خبیث تر و شرورتر از تو ندیدم.

گرگ به سخن درآمد و گفت: سوگند به خدا؛ شرورتر و بدتر از من اهل مكه



[ صفحه 436]



هستند كه خداوند پیامبری برای آنها فرستاد ولی آنها او را تكذیب نمودند، و او را دشنام دادند!!

سخن گرگ تأثیر خاصی در جان ابوذر گذاشت و لذا به خواهرش - یا همسرش - گفت: توبره ی مرا بیاور، عصا و توشه ی مرا بده سپس به سرعت خارج شده، و دوان دوان به سوی مكه رهسپار شد، تا وارد مكه گردید، و در آنجا گروهی را دید كه دور هم نشسته اند، او نیز به جمع آنها پیوست، در این هنگام متوجه شد كه آنها رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - را دشنام می دهند همان طور كه گرگ خبر داده بود.

ابوذر با خود گفت: به خدا این همان است كه گرگ مرا از آن خبر داد.

آنان در همان حال بودند تا وقتی كه روز به پایان رسید، و ابوطالب پدیدار گشت، بعضی از آنها به دیگران گفتند: از دشنام محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - دست بردارید، زیرا عموی او آمد، و هنگامی كه ابوطالب نزدیك آنها شد او را احترام گذاشتند، و از او تجلیل به عمل آوردند.

ابوطالب مدتی با آنها نشست و با آنها سخن گفت تا وقتی كه متفرق شدند.

هنگامی كه ابوطالب برخاست ابوذر به دنبال او حركت كرد تا اینكه ابوطالب رو به ابوذر نمود و گفت: حاجت تو چیست؟

عرض كرد: پیامبری را كه در میان شما فرستاده شده است (می خواهم).

فرمود: با او چه كار داری؟

ابوذر گفت: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و در هر چه مرا امر می فرماید اطاعت كنم.

ابوطالب فرمود: آیا شهادت می دهی كه خدائی نیست جز الله، و محمد پیامبر و فرستاده ی او است؟

گفت: بله، گواهی می دهم كه خدائی جز الله نیست، و محمد فرستاده ی خدا است.



[ صفحه 437]



حضرت ابوطالب فرمود: فردا در همین وقت و ساعت نزدم بیا.

حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: فردا ابوذر آمد، دید آن گروه جمع شده اند، و پیامبر گرامی - صلی الله علیه و آله و سلم - را دشنام می دهند همان طوری كه گرگ خبر داده بود، با آنها نشست، تا وقتی كه ابوطالب آمد، و به همدیگر گفتند: از دشنام دادن به محمد دست بردارید، آنها ساكت شدند.

ابوطالب آمد و نشست، و با آنها سخن گفت، تا وقتی كه برخاست و رفت.

و هنگامی كه برخاست ابوذر به دنبال او رفت، ابوطالب رو به او كرد، و فرمود: چه می خواهی؟

گفت: می خواهم پیامبری را كه در میان شما مبعوث شده است ببینم.

ابوطالب فرمود: با او چه كار داری؟

گفت: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و هر چه مرا به آن امر می فرماید اطاعت كنم.

حضرت گفت: آیا شهادت می دهی كه خدایی جز الله نیست، و محمد پیامبر او است؟

ابوذر گفت: بله شهادت می دهم كه خدایی جز الله نیست، و محمد فرستاده ی او است.

(ابوذر گوید:) ابوطالب مرا به خانه ای كه در آن جعفر بن ابوطالب بود، برد.

هنگامی كه وارد شدیم بر او سلام كردم، جواب سلام مرا داد سپس گفت: حاجت تو چیست؟

عرض كردم: می خواهم پیامبری را كه در میان شما مبعوث شده است ببینم.

جعفر گفت: برای چه می خواهی؟

ابوذر گفت: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و هر چه مرا به آن امر بفرماید اطاعت كنم.

جعفر فرمود: آیا گواهی می دهی كه خدائی نیست جز الله، و اینكه محمد



[ صفحه 438]



فرستاده ی خدا است.

گفتم: گواهی می دهم كه خدائی نیست جز الله، و محمد فرستاده ی خدا است.

او مرا به خانه ای كه حمزه (فرزند عبدالمطلب) در آن بود، برد و هنگامی كه وارد شدم سلام كردم جواب سلام مرا داد.

سپس گفت: حاجت تو چیست؟

گفتم: می خواهم پیامبری را كه در میان شما فرستاده شده است ببینم.

فرمود: با او چه كار داری؟

عرض كردم: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و به چیزی مرا دستور ندهد مگر اینكه از او اطاعت كنم.

حمزه گفت: آیا گواهی می دهی كه خدائی نیست جز الله، و محمد فرستاده ی خدا است.

عرض كردم: گواهی می دهم كه خدائی نیست جز الله، و محمد فرستاده ی خدا است.

او مرا به خانه ی دیگری كه در آن علی بن أبوطالب - علیه السلام - بود، برد و هنگامی كه وارد شدم سلام كردم، حضرت جواب سلام مرا داد، سپس فرمود: حاجت تو چیست؟

عرض كردم: می خواهم پیامبری را كه در میان شما فرستاده شده است را ببینم.

فرمود: با او چه كار داری؟

عرض كردم: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و هر چه مرا به آن امر می فرماید اطاعت كنم.

فرمود: آیا گواهی می دهی كه خدائی نیست جز الله، و محمد فرستاده ی خدا است.

گفتم: گواهی می دهم كه خدائی نیست جز الله، و محمد فرستاده ی خدا است.



[ صفحه 439]



مرا به خانه ی دیگری كه رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در آن بود، برد او نوری در نور بود، و هنگامی كه بر او وارد شدم بر او سلام كردم حضرت جواب سلام مرا داد، و فرمود: حاجت تو چیست؟

عرض كردم: می خواهم پیامبری را كه در میان شما فرستاده شده است ببینم.

حضرت فرمود: با او چه كار داری؟

عرض كردم: می خواهم به او ایمان بیاورم، و او را تصدیق كنم، و هر امری را كه به من می دهد اطاعت كنم.

حضرت فرمود: آیا گواهی می دهی كه خدائی نیست جز الله، و هیچ شریكی ندارد، و محمد فرستاده ی خدا است؟

عرض كردم: گواهی می دهم كه خدائی نیست جز الله و هیچ شریكی ندارد، و محمد فرستاده ی خدا است.

حضرت رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمود: ای ابوذر؛ من رسول و فرستاده ی خدا هستم. برو به شهر و دیار خودت در آنجا خواهی دید كه پسرعمویت مرده است، پس اموال او را بگیر، و آنجا باش تا وقتی كه نبوت و پیامبری آشكار و ظاهر گردد.

ابوذر گفت: من به سرعت به دیار خود شتافتم، دیدم پسرعموی من مرده است، و ثروت كلانی از خود به جای گذاشته است، درست در همان زمانی كه رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم - خبر داده بود. من ثروت او را در اختیار گرفتم، و در دیار خودم ماندم تا زمانی كه امر پیامبر آشكار شد، در آن هنگام من به او ملحق شدم. [1] .


[1] امالي الصدوق: 287؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 421 ح 32.